امتیاز: ۰.۰ | مجموع آراء: ۰
گوهر حمد بکف بس دولت تقدير ما
دايهء عشق از ازل داد از کرامت شير ما
با وجود گمرهی خضرم بوادی طلب
گشت نازل آيت تطهير در تکفير ما
آن را افغان نمودن تنگی وسعت بود
شکل حيرت را نديدی هيئت تصوير ما
در گستان عدم پيوسته رعنای وجود
مرغ عيسی کی تواند خورد از انجير ما
خود بگو از شصت صاف دل کجا يابی رها
شهپر جبريل دارد پر پهلو تير ما
خنده بر مرگی بود هر گل ز زخمی بشگفد
زندگانی می چکد خون از دم شمشير ما
بزم اطفالانهء احمد سرخوش از سرود
بم نوازيها شنو از پرده های زير ما
|