امتیاز: ۴.۳ | مجموع آراء: ۳
گریبان گیر جان خویشم از بسیار تنهایی
سرم میریزد امشب از در و دیوار تنهایی
دلی كه داشتم دیوانگی هایش ز پا افگند
سری تا می برآرم میدهد آزار تنهایی
خموشیهای من در پرده هایش رنگ میگردد
چه ساز روشنی دارد بچشم یار تنهایی
به هر جمعی كه آواز محبت میشود بالا
خیالی را به خونم میكند بیدار تنهایی
صدای آ شنا ره میگشاید از درون اما
گلو میگیردم اندوه دریا بار تنهایی
همیشه چشم من از همسرایان دستیاری بود
ولی اینك رفیق راه غربتسار تنهایی
كابل - تابستان - ١٣٦٩
|